در حاشیه رویدادهای هفته،
علی جوادی

تحریم ها و تهدیدهای نظامی
بار دیگر تهدیدهای نظامی علیه رژیم اسلامی افزایش گرفته است. ظاهرا تحریم های اقتصادی کار خود را کرده است. خانه خرابی بیش از حد یک واقعیت انکار ناپذیر این سیاست ضد اجتماعی است. اما اخیرا سناتور جمهوریخواه آمریکایی٬ گراهام٬ در کنفرانسی پیرامون مسائل امنیتی آمریکای شمالی بار دیگر بر حمله نظامی به تاسیسات اتمی رژیم اسلامی تاکید کرده است. حمله نظامی را تنها راه حل اصولی در مقابله با تلاشهای رژیم اسلامی برای دستیابی به سلاح اتمی دانسته است.

این تهدیدات چه جایگاهی در تقابل دو قطب تروریستی جهان معاصر دارند؟ واقعیت این است که جهان معاصر با فاجعه ١١ سپتامبر وارد فاز جدیدی از کشمکش شد. پایان چند دهه تقابل جهانی در دوران جنگ سرد جای خود را به کشمکشهای جدید و متفاوتی داده است. امروز تقابل دو قطب تروریسم اسلامی و تروریسم دولتی مکان ویژه ای در میان تخاصمات جهان کنونی به خود اختصاص داده است. در این دهه ما شاهد جنگهای تروریستی و عملیات تروریستی خونین و متفاوتی در خاورمیانه و در گوشه و کنار اروپا و آمریکا بودیم. افغانستان٬ عراق٬ اسرائیل٬ پاکستان٬ لبنان٬ فلسطین گوشه هایی از صحنه این تقابلهای خونین بوده اند. اما مساله محوری کماکان تقابل دو نیروی اصلی این قطبهای تروریستی است. آیا جهان شاهد جدال همه جانبه این دو نیرو خواهد بود؟ تهدیدهای نظامی گاه و بیگاه تلاشی برای سوق دادن این کشمکش به فاز جدید و خونین دیگری است. هر گونه عملیات نظامی میتواند چاشنی چنین جنگ و تقابلی باشد. عملیات کنترل شده و محدود نظامی در شرایطی که این دو قطب در عرصه های متفاوت تاکنون بارها با یکدیگر درگیر شده اند٬ تصوری کودنانه است. هر حمله نظامی ای میتواند به یک جنگ خونین دامن بزند. روند کشمکش میان این قطبها میتواند در آینده به یک رو در رویی نظامی منتج شود. این واقعیت ترسناک و سیاهی است که این دو قطب آدمکش در مقابل بشریت قرار داده اند. اگر سرنوشت جهان را این نیروها رقم بزنند٬ جنگ و درگیری نظامی میان این نیروها یک احتمال واقعی سیر اوضاع خواهد بود.

اما چقدر این تهدیدات جدی و یا فوری اند؟ مسائل٬ معضلات و مخاطرات ورود به این فاز از درگیری قطبهای تروریستی کدامند؟ در پاسخ باید گفت به همان میزان که تقابل نظامی دو قطب تروریستی یک واقعیت محتمل روند این کشمکشها است به همان میزان هم این تقابل به آینده دورتر و نه شرایط حاضر تعلق دارد. معضلات و همچنین ریسکهای ناروشن و حساب نشده در روی آوری هر یک از این دو نیرو به این فاز متعدد و پیچیده اند. به لحاظ سیاسی آمریکا در شرایطی نیست که بتواند یک تنه وارد چنین فازی شود. مناسبات دیپلماتیک آمریکا و اروپا و همچنین مناسبات کشورهای غربی با روسیه و چین امکان اقدام یک جانبه نظامی و بدون پشتوانه سیاسی لازم را به آمریکا حتی در شرایط حاکمیت دست راستی ترین گرایش طبقه حاکمه این کشور بسادگی نمیدهد. نیاز طبقه حاکمه آمریکا برای قلدری و زورگویی نظامی در جهان یک واقعیت و ضرورت وجودی موقعیت کنونی این ابر قدرت جهانی است. اما پیشبرد این ضرورت میلیتاریسم آمریکا با موانع متعددی در این شرایط حاضر روبرو است. بعلاوه به این معضلات باید مشکلات عدیده لجستیک پیشبرد این چنین عملیات نظامی را اضافه کرد. هر گونه حمله نظامی هوایی به سرعت به یک جنگ تمام عیار تبدیل خواهد شد. و مساله اما این است که ماشین نظامی آمریکا در شرایط کنونی از توان نظامی لازم برای پیشبرد جنگ در افغانستان و عراق و ایران برخوردار نیست. بر این واقعیت هر دو طرف تخاصم واقفند. از این رو هر "گزینه" دیگری پیش از توسل به راه حل نظامی را بکار خواهند گرفت. با توجه به محدودیتهای دیپلماتیک٬ سیاسی و همچنین نظامی در اوضاع بین المللی تاکید بر راه حل نظامی قبل از آنکه به یک واقعیت ناهنجار سیاسی مبرم اشاره کند به یک تلاش برای تمایز سیاسی میان جناح های هیات حاکمه آمریکا اشاره دارد.
 
آیا ماجراجویی دولت اولتر دست راستی اسرائیل را دست کم نگرفته ایم؟ مسلما ماجراجویی همواره در تاریخ تحولات سیاسی نقش و جایگاهی داشته اند٬ اما توسل به اقدام نظامی یک جانبه در شرایط کنونی جهان حتی برای دولت اسرائیل هم دارای هزینه سنگین و آینده ناروشنی است. واقعیت این است که موجودیت دولت دست راستی اسرائیل به جنگ و عملیات نظامی و نقش نظامی اش در منطقه گره خورده است. حتی اگر اسرائیل چاشنی چنین جنگی را بزند مسلما نمیتواند آن را به تنهایی به پایان ببرد. اگر چه تلاش برای سوق دادن هیات حاکمه آمریکا به سوی عملیات نظامی بخشی از تاکید بر فلسفه و نقش سیاسی اسرائیل در منطقه خاورمیانه است و موجودیت اسرائیل در ظرفیت کنونی بدون این نقش دچار ابهام و تیرگی خواهد شد .

و بالاخره بر کدام استراتژیهای سیاسی در تقابل باید تاکید کرد؟ هرگونه همسویی با هر کدام از طرفین درگیر یک سیاست تماما ضد انسانی و ارتجاعی است. قربانیان تقابل و کشمکش نظامی و اقتصادی این دو قطب تروریستی تنها مردم بی گناه اند. تنها یک سیاست عمیقا رادیکال و انقلابی و از موضع "سوم" میتواند خود را از هر کدام از این دو قطب تروریستی متمایز کند. ما همواره تاکید کرده ایم که تحریم اقتصادی یک سلاح مرگبار و یک سیاست جنایتکارانه است که مستقل از تاثیر آن بر ثبات یا بی ثباتی رژیم اسلامی٬ بخاطر ضد انسانی و ضد اجتماعی بودن آن باید عمیقا محکوم شود. ما هر گونه عملیات نظامی و تروریستی را که میتواند آغازگر یک جنگ خونین باشد را عمیقا محکوم میکنیم. ما در عین حال سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی را پیش شرط تحقق آزادی و برابری و رفاه در ایران میدانیم. اما در عین حال در مقابل نظامیگیری و قلدری میلیتاریسم آمریکا و متحدین بین المللی اش سکوت نمیکنیم و با آن همراه نمیشویم.
 
انتخابات میان دوره ای در آمریکا: کدام پیام؟
انتخابات میان دوره ای کنگره و سنای آمریکا با پیروزی چشمگیر جمهوریخواهان و گرایش سوپر ارتجاعی و پوپولیستی "تی پارتی" به پایان رسید. کنترل کنگره آمریکا دست به دست شد و در آغاز سال جدید در اختیار جمهوریخواهان قرار خواهد گرفت. دلایل این پیروزی جمهوریخواهان در سیاست کنونی آمریکا کدام است؟ آیا جامعه آمریکا پس از دو سال باز هم به راست خود چرخیده است؟

دلایل پیروزی جمهوریخواهان در این انتخابات را بیش از هر چیز باید در موقعیت اقتصادی بحرانی آمریکا جستجو کرد. این رای به جمهوریخواهان و افراطی ترین و ارتجاعی ترین گرایش این حزب نبود. بیش از هر چیز رای "نه" به ناامنی اقتصادی و نزول سطح زندگی مردم عادی بود. رای اعتراض بود. مسلما در چنین شرایطی "رای اعتراض" قبل از هر چیز خود را در اعتراض به نیروی سیاسی حاکم و حزب مربوطه نشان میدهد. "رای اعتراض" در شرایطی که یک نیروی سوم و رادیکل و سوسیالیستی از صحنه سیاست اصلی آمریکا غائب است٬ خود را به بصورت رای به جناح رقیب  نشان میدهد. جناحی که خود را در موضع منتقد وضعیت حاضر قرار داده است. به این مکانیسم انتخاباتی در سیستم دمکراسی آمریکا باید عروج یک نیروی تازه نفس سوپر ارتجاعی و پوپولیست مانند "تی پارتی" را اضافه کرد.

جنبش "تی پارتی" جنبشی ارتجاعی است که در مقابله با دست به دست شدن قدرت در طبقه حاکمه آمریکا و پاسخگویی دست راستی جریان طبقه حاکمه در پاسخ به معضلات اقتصادی کنونی شکل گرفته است. تی پارتی یک جریان عمیقا فاشیستی است. از نوع گرایشاتی است که در شرایط بحران عمیق اقتصادی شکل میگیرند. پوپولیست و عوامفریبند. ویژگی شان این است که مخاطبین و نیروی خود را در میان قربانیان سیاستهای خود پیدا میکنند. خواهان اجرای شدیدترین نوع سیاست ریاضت کشی اقتصادی اند. هدفشان در درجه اول حذف کوچکترین بقایای خدمات اجتماعی و بیمه های درمانی قابل دسترس برای مردم است. رها کردن مردم به دست بیرحم بازار سیاست همه بخشهای طبقه حاکمه است اما در صفوف این جریان٬ حرف اول و آخرشان است. بی پروا و وقیح خواهان تقلیل مالیات ثروتمند ترین بخش جامع اند. این گرایش که چهره بارز و برجسته اش سارا پیلین٬ کاندیدای معاونت ریاست جمهوری حزب جمهوریخواه آمریکا٬ است خود را به سیاست بخش قابل ملاحظه ای در جامعه آمریکا تبدیل کرده است.

جناح حاکم طبقه حاکمه آمریکا در این انتخابات میان دوره ای قربانی همان شرایطی شد که بر مبنای آن دو سال پیش توانسته بودند ارگانهای مجریه و مقننه در آمریکا را از آن خود کنند. آن امیدها و توهمات بسرعت زائل شد. بار دیگر معلوم شد که این احزاب در اهداف استراتژیک خود تفاوت پایه ای ندارند. تنها روشها و تاکتیکهایشان آنهم در زمینه های محدودی متفاوت است. دولت اوباما در مواجهه با بحران اقتصادی و ورشکستگی بنگاههای عظیم سرمایه داری آمریکا همان سیاست دولت جورج بوش را دنبال کرد. نجات سرمایه را مجرایی برای نجات کارگر و مردم عادی تعریف کردند. بزرگترین ثروت اجتماعی که محصول دسترنج مردم زحمتکش در این کشور است را در اختیار بزرگترین بنگاههای سرمایه داری قرار دادند. تنها تفاوت را شاید میشد در زمینه گسترش دامنه برخورداری از بیمه درمانی دید. تمام بوق و کرنای برای انداخته شده در زمینه بیمه درمانی رایگان تنها منجر به تغیرات محدودی در سیستم درمانی فعلی شد. همین تغییرات محدود هم اکنون در معرض حمله گرایشات جمهوریخواه قرار دارد.

غول اقتصاد در جامعه آمریکا روند تحولات سیاسی را تحت تاثیر خود قرار داده است. دست به دست شدن بخشهایی از قدرت حاکمه در آمریکا قبل از آنکه نشان چرخشهای واقعی در سیاست و افق و چشم انداز توده های مردم آمریکا باشد٬ نشان محدود بودن چهارچوبهای دمکراسی غربی برای تاثیر گذاری بر سرنوشت سیاسی در جامعه آمریکا است. سرنوشت انتخابات آمریکا تا زمانیکه دو نیروی جمهوریخواه و دمکرات جریانات اصلی حاکم را تعیین میکنند٬ از پیش رقم خورده است. برنده انتخابات آمریکا همواره طبقه سرمایه داری حاکم بر این کشور است. در این شرایط بار دیگر باید تاکید کرد که "انتخابات" مجرای تاثیر گذاری بر تحولات سیاسی در این جامعه نیست. باید جنبش دیگری٬ افق متفاوتی دیگری را در مقابل جامعه قرار داد. تنها یک جریان کمونیستی کارگری میتواند بر این بن بست فائق آید. تنها یک جنبش عظیم اجتماعی که افقش استقرار یک جامعه آزاد و برابر سوسیالیستی است میتواند این جامعه را به نفع کارگران و توده های مردم دگرگون کند. راه دیگری نیست .

هویت اسلامی٬ هویت ایرانی: جدال بر سر کدام طوق بردگی
اخیرا شیخ نصرالله رهبر تروریسم اسلامی حزب الله در لبنان هم عمامه خود را به وسط میدان تقابل هویت ناسیونالیستی و هویت اسلامی انداخته است. وارد ماجرای تقابل هویت اسلامی در مقابله با هویت ایرانی شده است. اعلام کرده است که رهبران رژیم آدمکشان اسلامی جد در جد عرب بوده اند و کلی هم به "تمدن ایرانی" تاخته است. نمک بر زخم ناسیونالیستهای ایرانی پاشیده است. در تقابل نیز پاسخهای "عرب ستیز" و نژاد پرستانه ناسیونالیسم ایرانی را نصیب خود کرده است.
 
در زمینه این تقابل ارتجاعی به چند مساله باید اشاره کرد. اسلامیستها و جنبش اسلام سیاسی همواره کوشیده اند تا اسلام را بمثابه یک هویت به مردم این جوامع حقنه کند و در این زمینه تا حدودی هم موفق بوده اند. شکست جنبشهای ناسیونالیستی در دهه هفتاد و هشتاد٬ قدرت گیری رژیم اسلامی در ایران٬ این جنبش ارتجاعی را در بستر اصلی سیاست خاورمیانه قرار داد. هر قدم پیشروی و یا تعرض سیاسی این جنبش در سطح منطقه در عین حال به گسترش نفوذ هویت اسلامی در گوشه ای تبدیل شده است. گسترش این هویت مترادف با گسترش بردگی و تسلیم به عقب ماندگی و خرافات و ارتجاع محض اسلامی در دنیای پیشرفته کنونی است. تسلیم شدن به نابرابری ذاتی و آشکار نهفته در این گرایش است. ضدیت با هر چه امروزی و انسانی و آزایخواهانه و برابری طلبانه است. در طرف مقابل هم وضع به همین روال است. ناسیونالیسم و هویت ایرانی علیرغم تخاصم با هر نوع هویت دیگری و از جمله هویت اسلامی٬ خود اساسا عقب مانده و ارتجاعی و نژاد پرستانه است. کهنه پرستی و توسل به اسطوره های کهن یک ویژگی این جنبش و هویت پایه ای متناظر بر آن است.
 
جدال این دو هویت جدال بر سر طوق بردگی و بندگی است. جدالی بر سر حقنه کردن هویتهای ضد انسانی و ارتجاعی به مردمی امروزی است. جدالی بر سر حقنه کردن نابرابری٬ نفی حقوق مطلق مدنی و شهروندی است. هر دو هویت ذاتا تبعیض آمیز٬ خرافی٬ و در ضدیت کامل با شکوفایی انسان قرار دارند.

اما دعوا بر سر هویت ها٬ دعوایی بر سر دو هویت ارتجاعی نیست. انتخاب ها محدود به این دو ایدئولوژی مخرب و نافی برابری و هویت جهانشمول انسانی نیست. آلترناتیو سومی وجود دارد. باید در این جدال پرچم هویت جهانشمول انسانی٬ هویت طبقاتی کارگری٬ هویت طبقاتی و انسانی عام و جهانی کارگران در تقابل با هویتهای ملی و کاذب وخرافی را برافراشت . *